داره براي آزادي ِكرد ها ميخونه
عجب صدايي داره انگار از بهشت اومده
امروز روز عجيبي بود تنها برگشتم خونه كه فقط بتونم گريه كنم .
دكمه هاي آسانسور رو زدم مطمئن شدم كسي تو مسيرم نيست ، اشكم در اومد و غصه ها سرازير شدن
بماند كه حرف هاي اميرعلي نَبَويان چقد منو به گذشته برده بود و ديدن عكس هاي هفت سال پيش
فيلم هاي سام و ساميار و شباهتشون با زندگي ِگذشته ي من و بي قراري ديوانه كننده امشب
و نبودن يار
تلنگر بزرك امشب
خجالتي كه قلبم رو آتيش زد و اميدي كه نيومده محو شد
و واقن اميدي كه نيومده محو شد
اما هميشه آخرش مهم تره .
تشت آب سردي بود كه به موقع روي سَر من خراب شد
درباره این سایت